زمانی که پرسیدم "چه حال داری" جواب آمد "من خیلی فوق العاعده استم" . من سوال کردم در دل چه احساسی داری" و در جواب گفت "من در درونم خون می ریزم".
این روز یکی از روزهای اخیری بود که زنده گی و امید غیر نظامیان در آن روز در مرکز کابل افق اش غروب کرد. جنازه ها به خاک سپرده شده اند، شبها انگار حال و هوای دیگری به خود گرفته است، شب های که در آن از امید خبری نیست و هستند عزیزانی که دیگر هیچگاه به خانه برای استراحت برنخواهند گشت، بلکه آنها خوابگاه شان جایی دیگری خواهد بود.
عذاب، شکنجه و رنج از طریق تجربیات جمعی از شهادت دادن و تجسم جنگ است. دوست من میگوید، وقتی من میگویم که همه چیز بروبراه است، بعضی وقتها آنطور نمیشود. وی میگوید که نمیخواهد با خدا منازعه کند، بلکه میگوید رنج کشیدن ما یک امتحان است، آیا اینطور نیست؟
با این حال، امتحان جنگ در افغانستان، نشان دهنده این است که تمامی نسلها و میراثها به شکلی به مناقشه در پشت مناقشه بافت خورده اند و این یک نوع شکنجه را بازگو میکند. عمدی، محاسبه شده و غیر انسانی. زنده گی انسان ها بر اساس هویت هدف قرار می گیرند و زنده گی ها به شکل روز مره آن مجازات می شوند.
هیچ راه بیرون رفت از جنگ وجود ندارد. غیر نظامیان، ژرونالستها، کارمندان صحی و مسلکی پارچههای از اجساد را در خط نخست مشاهده میکنند. تجربه جمعی از مرگ و میر ناشی از یک جنبه نادیده گرفته شده از تجربه زندگی جنگی است.
روانشناسان و روانپزشکان معمولا کسانی را که از اثرات جنگ رنج می برند را تحت درمان قرار میدهند. اما در کشوری مثل افغانستان که زیربنای صحت روانی در آن زیر صفر قرار دارد، مردم به مشکل می تواند که به حداقل امکانات برای درمان مشکلات ناشی از جنگ دست رسی داشته باشند و این تجربه از جنگ یک تجربه گذشته نگر باقی می ماند.
در عوض، معنی رنج کشیدن در جامعه افغانی چه است؟ آیا ما میتوانیم شیوههای غربی از روانپزشکی را در افغانستان راه اندازی نماییم، شیوههای که از سوی پژوهشگران، پزشکان و کسانی که هرگز جنگهای مزمن را تجربه نکرده اند دریافت گردیده است.
مفهوم رنج خیلی آشکار است، اما رنج ناشی از جنگ یک ساختار مصنوعی است و از نگاه طبی نشان میدهد که چه اتفاقاتی رخ میدهد زمانی که حس و اعتماد ما به اطراف مان و در مورد جهان شکست خورده و یا هم نابود گردد.
پدیده جنگ هم در کشور وجود دارد وهم فراتر از کشور. کابل را به ندرت میشنوید، بدون اینکه از "گرانه کابل جانه" سخن بگوید. کشور شخصی است، بدن خانه و تاریخ. برای مهاجرین افغان در سراسر جهان، کشور حتی زهرآلودتر از همه چیز است. هر حمله باعث می شود تا زخمهای بیشتری بر پیکر کشور وارد شود. ساختمانهای که مردم را به یاد کودکی شان می اندازد، آنان دیگر این خاطرات را در خود و یا هم در خانه خود باهم می برند.
در سطح فکری، جنگ احساس می شود؛ بدن کشور است و بدن هر وقتی که میشکند به لرزه در می آید. همانطور که خستگی و خستگی از تخریب و مرگ بیرون می آید، به خصوص برای کسانی که در دور و نزدیک این روند را تجربه کرده اند. رنج یا تراما یک روند پیچیده است و می تواند برای کسانی که در اطراف آن وجود دارند منجر به هرج و مرج گردد.
تروما یک روند پیچیده است که آنهایی را که در آن قرار دارند، مرتبط می کند تا الگوهای آن به هرج و مرج تبدیل شوند. اما باید گفت که رنج هیچ چهره از خود نشام نمیدهد. بلکه تروما همواره پنهان باقی می ماند، ولی میتواند همواره به شکل یک کابوس باقی بوده و خاطرات انسان را به طور مکرر به یاد شخص می آورد. جنگ نقطه مقابل خلقت است. همه چیزهای که جنگ به وجود می آورد، در حقیقت هیچ تاثیر طبیعی در شکوفایی زندگی انسان از تولد تا مرگ ندارد. تأثیر جنگ بر زندگی غیر قابل تحمل و با روند زندگی سازگار نیست.
اما توقع برای صحبت کردن در مورد تروما بی معنی است؛ زیرا بی معنی بودن آن جنگ است. با این حال، وجود جنگ یک چشم انداز از تروما است و میتواند به شکل شخصی و جمعی تجربه گردد. اما زخمها حرفهای خون آلود استند که فراتر از درک و پس از خون های نامرئی است.زمان مشخصی برای خونریزی وجود ندارد. زنده گی هیچگاه متوقف نمیشود، زندگی را باید زندگی کرد. اما رنج به شکل عمیق و عمیق تر آن به گور می رود.
و رنج عمیق تر و عمیق تر به گور می افتد که هرگز از دست نرفته است، اما داخل آن است، ولی هیچگاه جدا شدنی نیست.
چگونه می توان جنگ - چشم انداز تروما - به ویژه هنگامی که این روند نیاز به ترجمه به زبان های دیگر دارد و تبدیل به یک داستان خارجی میشود.
اما نیاز به حرف های جدیدی داریم. کلمات جدید برای گرفتن عبارات رنج از طریق تجربیات غیر قابل تصور. زندگی در جنگ یک رابطه خطرناک میان زندگی و مرگ است. تنها راه بیرون رفت از تروما در نهایت متوسل شدن به صلح است.